امشب بعض شکوفه هایم ترکیده است
می خواهم شرح سکوتم را برایت بنگارم .
التهاب روزهای انتظار را
خاموشی شبهای بی قراری ام را
و آوای غمناک مرغ عشقم را
پس با تمام وجودت ناله هایم را بشناس
و به خاطر بسپار
لحظه های پریشانی ام را
به یاد کبوترهایم که شعر پرواز سر می دهند ..
نجوای نیلی می بخشم
با خاطره روزهای رویش گل های وصلت خزانم را نوید بهاری دیگری می دهم
شوق وصال تو دیگر گونه های سرخ نیست
دیگر گیسوانش سیاهی را فراموش کرده اند !
گفتی :
وقتی می آیم که آسمان صاف باشد تا محبتم را بر تو ببارانم
وقتی می آیم که غروب دنیا ساکت باشد تا عشق طوفانی ام را هدیه قدومت سازم
هنوز هم آسمان آبیست و غروب دریا غرق در سکون
باورت کرده بودم
چون گفته بودی عشق فرجام یک لبخند و تولد یک حادثه است
گفتی عشق از تبار باران است و کبوتران عاشق هم خیس از باران اند .
گفته بودی وقتی می آیی که پرستو ها افسانه کوچ را روایت کنند
وقتی که یاسهای سپید حدیث طراوت را، برگ هایش بنویسند .
گفته بودی وقتی می آیی که بی ترانگی دریا غرق در سکون باشد .
وقتی که درس زندگی را از باد آموخته باشم .
و محبت را از لبخند ، صداقت را از گل سرخ و راز را از گل شب بو
به احساس مثالمان سوگند همه را آموخته ام
اما تور ا در لحظه های ساکت انتظار گم کرده ام
یادت هست ؟
اسممان بهار نبود ، اما زمستانی بود برای زاییدن بهار که نوید بخش بهار است
رویاهامان سپید نبود اما ظلمی بود برای سپیدی سحر ، گفته بودی گل نرگس را بپرستیم که نوید بخش بهار است .
بهار را مقدس بداریم که سنبل وصال است .
وصال را دوست بداریم که مظهر پاکی است .
پاکی را عزیز بشماریم که آرمان کبوتر است ...
و تو ای مفهوم نیکویی آسمان ، تو ای معنای زندگی ، و ای رنگین کمان آروزها
بیــــــــــا ...!
پس از آن همه ثانیه ها و دقیقه ها و روزها و سالهای انتظار و سکوت بازگرد .
بیا تا بر روی خـــاک ، بر روی آب ، بر روی پر پرندگان و بر روی رواق موج بنویسم :
که زندگی همرنگ کوچه باغ های آیینه است
بنویسم :
بوسه همرنگ آه است
محبت همزاد پروانه است و فراق همان انفجار پی در پی حباب است .
بنویسم :
که نوازش از تبار گونه های خیس است .
و حدیث دوستت دارم آزادی حصار سینه هاست
هنوز هم کنار دروازه شهر بی قراری هایم منتظر آمدنت هستم
تو گل نرگس بهارم بودی و هستی و خواهی ماند !